تاریخ خبر: شنبه 20 اردیبهشت 1393- 10 رجب 1435ـ 10 مه 2014ـ شماره 25869
برگزاری مراسم بزرگداشت مسعود کیمیایی
مراسم
بزرگداشت مسعود کیمیایی کارگردان سینما، عصر 18اردیبهشتماه در کانون
زبان پارسی با حضور جمعی از چهرهها از جمله شهرام ناظری، داریوش شایگان،
بهروز افخمی، محمدرضا فروتن، مرجان شیرمحمدی، اکبر زنجانپور، پولاد
کیمیایی، هوشنگ گلمکانی، منوچهر اسماعیلی، جعفر والی، جواد مجابی، احمد
پوری، احمد طالبینژاد، فخرالدین فخرالدینی و ... برگزار شد.
به
گزارش ایسنا، مشایخی ضمن اشاره به موافقت اکثریت اهل قلم با تفکر او در
چنین شرایطی و نیز با اشاره به حضورش در سه فیلم مسعود کیمیایی بیان کرد:
او هنرمندی است که هیچ وقت آثارش را به جشنوارههای خارجی نداد، اگر میداد
اطمینان دارم جوایز بزرگی را کسب میکرد اما او فقط به نظر ملت بزرگ ایران
و فرهیختگان آن اکتفا کرد.
همچنین علی دهباشی، در ابتدای مراسم
گفت: آثار مسعود کیمیایی گواهی بر یک دوره تاریخی ملت ایران است و
فیلمهایی همچون قیصر، گوزنها و سفر سنگ همه حکایتهایی از تیزبینی و
دریافتهای عمیق او در جامعهای هستند که او در آن زندگی کرده و با مردم آن
آشنا شده است.
وی همچنین در بخشی از سخنان کوتاه خود اضافه کرد:
وجه دیگر زندگی کیمیایی توانایی او در نویسندگی است و چندین رمان و داستان و
انتشار آنها گواهی بر این قضیه است.در بخش دیگری از این مراسم اکبر عالمی
منتقد و مدرس سینما، گفت: چه بخواهیم و چه نخواهیم مسعود کیمیایی هم از
جمله کسانی است که جزو میراث فرهنگی ما محسوب میشود.کجا مسعود کیمیایی
فیلم سفارشی ساخته است؟!
در ادامه این مراسم بهروز افخمی متنی را در تقدیر و توصیف مسعود کیمیایی قرائت کرد.
در
بخش دیگری از این مراسم بهزاد عبدی آهنگساز فیلم متروپل هم در سخنانی با
اشاره به واقف بودن کیمیایی به موسیقی گفت: مسعود کیمیایی موسیقی را به
ذات، خوب میشناسد و آن را میفهمد او همچنین بیان کرد، موسیقی فیلمهای او
به هیچ وجه خودنمایی نمیکنند و حتی در فیلم شنیده نمیشود، اما سیدی
آنها فروخته میشود این در حالی است که الان موجی آمده که کم کم حذف میکند
و موسیقی را خیلی ساده و بدون ملودی میکند. اما ما هرگاه به فیلم قیصر
فکر کنیم موسیقی آن به خاطرمان میآید.
برچسبها:
مسعود کیمیایی
عصر فریب
محمد البرادعی
از وین تا اسلو
تابستان
2004 ، وقتی دومین دوره مدیریتم در آژانس بین المللی انرژی اتمی رو به
پایان بود، به رغم اصرار بسیاری از کشورهای عضو، تمایلی به ادامه کار برای
سومین دوره نداشتم. این شغل پر از استرس بود و خانواده ام ترجیح می داد که
این کار را ترک کنم. سپس موضوع مداخله آمریکا به میان آمد.
به من
فهمانده بودند که اگر دوباره مدیریت را قبول کنم، ایالات متحده به تصمیمم
احترام خواهد گذاشت. در ماه آگوست، وقتی تعطیلاتم را در خانه تابستانی ام
در مصر سپری می کردم، به من گفتند منتظر تماس کالین پاول برای تایید آن
موضع باشم. این اظهار پشتیبانی چندان تعجب برانگیز نبود. چند ماه گذشته
جلسات مثبت و متعددی با مقامات آمریکایی، از جمله خود بوش، برگزار شده بود.
اما تماسی گرفته نشد. کمی بعد از اینکه به وین بازگشتم، از معاونم، دیوید
والر شنیدم که لحن ایالات متحده تغییر کرده است. دیوید گفت: " من تازه از
واشنگتن برگشتم، باید صحبت کنیم". در حالی که با دیوید در بلودر پارک، در
امتداد خانه ام قدم می زدیم، گفت که دیدگاه آمریکا تغییر کرده است. جان
بولتن یک برنامه تبلیغاتی گسترده راه اندازی کرده بود تا با پیش کشیدن طرح
محدودیت نه چندان کاربردی دو دوره تصدی برای سران آژانس سازمان ملل، از
انتصاب مجدد من جلوگیری کند. بولتن با دیوید تماس گرفته بود تا بگوید اگر
من با استعفا موافقت کنم، ایالات متحده از کارم در هشت سال گذشته قدردانی
خواهد کرد.
عصر فریب البرادعی
عصبانی بودم. بولتن مخالف
ایدئولوژیکی و آرمانی من بود؛ مدافع سیاست خارجی " ما در مقابل آنها" و
مخالف دیپلماسی چند جانبه بود، و پشت پرده موافق بی اعتبار کردن آژانس بین
المللی انرژی اتمی بود و اغلب از تلاش های ما برای حل صلح آمیز مسایل مربوط
به تکثیر تسلیحات اتمی جلوگیری می کرد. پیوسته در تلاش بود تا هر آنچه را
من از آن طرفداری می کردم، تضعیف کند. اینکه مسلم می دانست می تواند به من
دستور دهد که برای دوره سوم، مدیریت را در دست بگیرم یا نه، برایم سخت و
غیرقابل تحمل بود. این وارونه گویی برای من قابل درک نبود؛ ایالات متحده که
در اولین دوره کاری من به عنوان دبیرکل، در مقابل گزینه ارجح مصر پشتیبانی
ام کرده بود، اکنون به دنبال اخراج و خلع ید من بود.
عصر آن روز
راجع به این مسایل با همسرم، آیدا، صحبت کردم. خیلی زود به توافق رسیدیم که
باید برای دوره سوم داوطلب شوم. اگر برنده می شدم، این عمل حمایت از سیاست
چند جانبه و دستوری آشکار برای درخواست مصرانه یک راه حل توافقی در ایران و
دیگر نقاط دردسر ساز بود. اگر بازنده می شدم، همچنان در مقابل قلدری
آمریکا می ایستادم. صبح روز بعد، به رییس شورای حکام آژانس بین المللی
انرژی اتمی نامه ای نوشتم و کاندید بودن خود را برای انتخابات مجدد اعلام
کردم.
درست بعد از اینکه تصمیمم را اعلام کردم، طوفان شروع شد. در
سپتامبر 2004 ، آمریکایی ها برای اصلاح پیش نویس قطعنامه درباره ایران تلاش
می کردند تا بیانات متعارف قدردانی را که در آن به آژانس بین المللی انرژی
اتمی به عنوان یک نهاد "حرفه ای و بی طرف" اشاره شده بود حذف کنند. چنین
چیزی ممکن است از نظر یک ناظر خارجی چندان مهم نباشد، اما در محافل
دیپلماتیک یک توهین آشکار به شمار می رود. پیتر جنکینز، سفیر بریتانیا، به
من گفت، از نظر او این اقدام "زشت و پیش پا افتاده" است.
ایالات
متحده در جست و جوی کسی بود تا برای رقابت با من کاندید شود. راهکارهایی
درباره پیشنهاد سرجیو دکوئروز دوآرته، نماینده ارشد سازمان ملل برای خلع
سلاح، به برزیل ارائه شد. در ارتباط با روبرتو گارسیا موریتان، معاون وزیر
امور خارجه، با آرژانتین وارد مذاکره شدند. از ژاپن درباره شینزو آبه، سفیر
سابق آنها در وین درخواست کردند. استرالیا و روسیه را برای حمایت از
الکساندر دونر، وزیر امور خارجه استرالیا، تحت فشار قرار دارند. این
درخواست ها به جایی نرسید، بنابراین آمریکایی ها از اروپایی ها خواستند
برای فشار بر شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی در به تعویق انداختن
فرجه پایان دسامبر جهت اعلام حضور کاندیداها، به آنها ملحق شوند. اروپایی
ها این درخواست را نپذیرفتند.
کمپین از کار برکنار کردن من، فنون
جدیدی را اتخاذ کرد. در نوامبر 2004 ، تقریبا همزمان با انتخاب مجدد جورج
بوش در ایالات متحده، خبرهایی درباره مفقود شدن مواد منفجره از القاعده در
عراق منتشر شد. به دنبال آن، رگبار اطلاعات اشتباه آغاز شد. یک داستان جعلی
درست شد درباره برنامه تسلیحات اتمی غیرقانونی در مصر که با تلاش های
لیبی گره خورده بود و من سعی داشتم آن را مخفی کنم. مقاله ای دیگر ادعا می
کرد که من و بلیکس در سوییس حساب های بانکی مخفیانه ای برای بازپرداخت
کارهای قبل از جنگ خود در عراق داشتیم. همچنین مقاله ای دیگر ادعا می کرد
که ایران بیش از 600 هزار دلار به حساب بانکی آیدا در سوییس واریز کرده و
به من فرش های ایرانی اهدا کرده که هر کدام 50 هزار دلار ارزش دارد.
همان
طور که دفنا لینزر در واشنگتن پست گزارش کرد، تلفن هایم استراق سمع می شد
تا اطلاعاتی برای بی اعتبار کردن من پیدا کنند. این اولین بار نبود، پیش از
این هم شواهدی از استراق سمع مکالمات تلفنی و پیام های متنی آژانس بین
المللی انرژی اتمی را دیده بودیم. اما اکنون موضوع در خبرها توسط یک منبع
موثق گزارش می شد.
به من گفته شد خبر استراق سمع توسط افرادی در
سازمان جاسوسی آمریکا که از فعالیت افراد خاصی در وزارت امور خارجه احساس
نارضایتی می کردند، به واشنگتن پست درز کرده بود. این موضوع باعث تعجب من
نشد؛ از اواسط سال 2004 تا اواسط سال 2005 از یادداشت ها، اطلاعات لازم و
دانستنی های دیگری از کارکنان وزارت امور خارجه که رفتار خودخواهانه و
خائنانه بعضی افراد را نمی پسندیدند، نسخه هایی را دریافت کرده بودیم.
در
پایان، آمریکایی ها برای مخالفت با کاندید شدن من تنها ماندند. چهار کشور
استرالیا، کانادا، ژاپن و انگلستان که معمولا از رهبر خود، آمریکا، پیروی
می کردند مدتی در حاشیه ماندند و مخفیانه اعلام کردند که از من حمایت می
کنند، اما به منظور شرمنده یا منزوی نکردن آمریکا، از هرگونه اعلام عمومی
خودداری می کنند.
یک هفته قبل از اینکه جلسه شورای حکام آژانس بین
المللی انرژی اتمی به منظور تصمیم گیری تشکیل شود، کاندولیزا رایس که اکنون
وزیر امور خارجه بود، مرا به واشنگتن دعوت کرد. با کمی تردید، تصمیم گرفتم
به این سفر بروم. در ملاقات هایم، رایس و استیو هادلی، جانشین او به عنوان
مشاور امنیت ملی، بحث را به موضوعات مهم روز محدود کردند: برنامه اتمی
ایران و عقیده آمریکا مبنی بر اینکه ایران باید از انجام هرگونه اقدامی در
چرخه سوخت اتمی بازداشته شود. وقتی به لزوم مراحل حفظ ظاهر برای ایران با
توجه به برنامه غنی سازی اش اشاره کردم، هادلی معترضانه گفت: " ایران نباید
حتی یک سانتریفیوژ چرخان در اختیار داشته باشد" و از آن به بعد، این عبارت
به یک شعار آمریکا تبدیل شد.
درست بعد از آن، در پایان جلسه با
رایس، وی به انتخاب مجدد من اشاره کرد و گفت که نظر آمریکایی ها درباره
فعالیت من برای دوره سوم، شخصی نیست و تنها اعمال سیاست ثابت آمریکا مبنی
بر این است که دو دوره ریاست برای روسای آژانس های سازمان ملل کافی است. با
نگاه به یکدیگر، هر دو می دانستیم که این موضوع حقیقت ندارد، اما این را
فهمیدم که رایس و هادلی سعی دارند خود را از بعضی اشتباهات دیپلماتیک جان
بولتن دور کنند. شنیده بودم که رایس در پی کسب مقام جدیدش، با نگهداری
بولتن در وزارت امور خارجه مخالفت کرده بود. اما در عوض، بولتن به طور
مستقیم توسط بوش به عنوان سفیر آمریکا در سازمان ملل منصوب شد که یا به
عنوان بدترین عدم هماهنگی صلاحیت شغلی در تاریخ دیپلماتیک به شمار می رفت و
یا منسجم ترین ابراز رویکرد آمریکا برای چند جانبه گرایی در آن زمان محسوب
می شد.
آن موضوع را به حال خود گذاشتم. فهمیدم که جلسه با رایس
تغییری ایجاد کرده و اکنون ایالات متحده با بقیه دولت های عضو، در تصمیم
خود موافق و متحد خواهد شد.
لبخند زدم و به رایس گفتم: " گذشته ها
گذشته، نیازی نیست درباره تاریخ گذشته صحبت کنیم". درست چند روز بعد، در 13
جولای 2005 ، به اتفاق آرا برای سومین بار انتخاب شدم.
بعد از یک
فصل خسته کننده، آژانس مفیدترین هدیه را دریافت کرد. صبح روز هفتم اکتبر
2005 بود و من در منزل مانده بودم. اواخر صبح، هنوز لباس راحتی به تن
داشتم. به تازگی از یک سفر خسته کننده بازگشته بودم، اما هیچ وقت تا به آن
روز خستگی باعث شده بود در خانه بمانم. دلیل وقت گذرانی یک چیز کاملا
متفاوت بود.
در سال دوم فعالیت، شایعات فراوانی وجود داشت مبنی بر
اینکه من و آژانس بین المللی انرژی اتمی پیشگامان جایزه صلح نوبل هستیم. در
سال 2004 ، شایعات آن قدر زیاد و دائمی بود که افراد اطلاعاتی ما نکات بحث
و گفت و گویی را مطرح کردند که باید با مطبوعات در میان می گذاشتیم. در
روز اعلام برندگان در آن سال، برای گفت و گو با وزیر اقتصاد در ژاپن بودم.
وقتی به جلسه رسیدم، حدود 50 فیلمبردار منتظر دریافت اخبار از کمیته نوبل
بودند. طی جلسه، دستیارم، ایان بیگز، یواشکی بیرون رفت. چند دقیقه بعد
بازگشت و نوشته ای حاوی نام برنده جایزه صلح به من داد: وانگاری ماتای وقتی
جلسه را ترک کردم، یک فیلمبردار بیرون بود که به طرف من آمد و با ملایمت
گفت، "متاسفم".
آن سال راجع به این قضیه با هیچ کس در آژانس صحبت
نکردم. بعدها به من گفته شد که هیچ کس نمی خواسته چشم بد به شانس ما داشته
باشد. آن جمعه از نشستن در جلسه صبح کارکنان که به ساعت های خود نگاه می
کردند، احساس خوبی نداشتم؛ بخصوص اینکه از روز قبل، ناگهان شرط بندها،
احتمال پیروزی ما را بالا بردند.
اعلام نتیجه برای ساعت 11 صبح
برنامه ریزی شده بود. کمیته نوبل طبق رسم حدود نیم ساعت زودتر با برنده
تماس می گرفت. ساعت 10:45 دلشوره ام بند آمد و با این حقیقت که کمیته یک
نفر دیگر را برگزیده است، آرام شدم. وقتی آیدا برای تماشای اعلام نتیجه از
تلویزیون به اتاق مطالعه رفت، با کنجکاوری و حالتی عجیب همراهش رفتم.
با
اینکه به زبان نروژی نوشته شده بود، نام را تشخیص دادم: "آژانس بین المللی
انرژی اتمی" و به دنبال آن محمد البرادعی". متحیر و ناباورانه آنجا
ایستاده بودم. سپس وقتی اسم دوباره به انگلیسی تکرار شد، من و آیدا یکدیگر
را در آغوش گرفتیم و اشک از صورت مان جاری شد.
در کمتر از یک دقیقه،
تلفن شروع به زنگ خوردن کرد. ابتدا، برادرم علی که به تلویزیون چسبیده
بود، از قاهره تماس گرفت. سپس منشی ام، مونیکا پیچلر از دفتر تماس گرفت تا
بگوید سفیر نروژ و معاونش با یک دسته گل بزرگ رسیده اند. سفیر تنها کسی بود
که از قبل توسط کمیته مطلع شده بود. آنها را دعوت کردم تا به خانه بیایند.
بین سیل تماس ها و وضعیت عاطفی ام، تنها کاری که می توانستم انجام دهم این
بود که لباس بپوشم و آماده شوم.
بعد از انجام یک کنفرانس مطبوعاتی
شتاب زده در آژانس بین المللی انرژی اتمی، فی البداهه برای کارکنان آژانس
که همه به اتاق جلسه هجوم آورده بودند، سخنرانی کردم. اتاق، اعجاب آور بود:
صدای گریه، خنده و امواج مکرر تحسین در آنجا پر شده بود. اینکه بگوییم همه
هیجان زده و مفتخر بودیم، غیرعادی بودن آن لحظه را توصیف نمی کند. انتظار
نداشتم دوباره در زندگی ام لذت قسمت کردن چنین تصدیق فوق العاده ای را
تجربه کنم: همکارانم، افرادی از بیش از نود کشور، با یاری هم تلاش کرده
بودند تا دنیا را امن تر کنند. جایزه، اوج تلاش ما به عنوان یک سازمان و
نتیجه چهل سال کار من برای خیر عمومی بود.
سیل بزرگ پشتیبانی ها
فورا به یک بهمن تبدیل شد. ایمیل ها در صندوق پیامم پر شده بود. خرمنی از
نامه ها رسیده بود. به طوری که اتاق نامه های آژانس بین المللی انرژی اتمی
چاره ای نداشت جز اینکه آنها را در کیسه های مخصوص خرید جا به جا کند. ذوق
زدگی ما از این پیام ها به این خاطر بود که از طرف هر فردی با هر نوع زندگی
و از هر سن، نژاد و مذهبی، از سران دولت تا بچه مدرسه ای ها ارسال شده
بودند. گروهی از راهبه های ایتالیایی نامه نوشته بودند که قول می دهند برای
آینده ما دعا کنند. سیصد کودک اسپانیایی از فوئنلا برادا، حومه مادرید،
نامه های جداگانه ای برای بیان تبریک ارسال کرده بودند. شهروندان مصری به
هر شکلی نامه ای نوشته بودند تا غرور و افتخارشان را نشان دهند. این سیل
عظیم، در همان زمان لحظه ای متواضع و آرام بود و لحظه ای دیگر از نو اوج می
گرفت.
احساس تعهد زیادی کردم که بیان درک خاص من از تکثیر تسلیحات
اتمی - به عنوان بخشی از زمینه بزرگ تر نابرابری جهانی و جست و جو برای
امنیت انسانی - در سخنرانی نوبلم حتمی و ضروری است. برای مدتی در تمام
سخنرانی ها تلاش می کردم پیوستگی ها را نشان دهم: حرکات اجتماعی منفی که با
فقر و نابرابری آغاز شده؛ با حاکمیت ضعیف، فساد و سوء استفاده از حقوق بشر
مقارن بود؛ و در مقابل، زمینه مساعدی برای افراط گرایی، خشونت و جنگ های
داخلی فراهم می کرد و در بعضی موارد در مناطق تضاد و نزاع غیرقابل حل،
وسوسه ای بود برای قدرت نمایی یا رسیدن به تساوی امنیتی با دستیابی به
تسلیحات کشتار جمعی.
لبن کوبلنتز، مشاور ارتباطاتی و نویسنده
سخنرانی هایم و ملیسا فلمینگ، سخنگوی آژانس، به من گفته بودند که نکته از
دست مخاطبانم در رفته؛ با وجود اینکه که خود آنها دلایل و منطق مرا فهمیده
بودند. پیوستگی هایی که دیده بودم، وجود داشت اما پیام را به خوبی به مردم
انتقال نداده بودم. به چیزی واقعی تر نیاز داشتم: تصویری برای دریافت پیام.
در
حالی که به چگونگی استفاده از پول جایزه فکر می کردم، به جوابم رسیدم.
جایزه به صورت اشتراکی به من، به عنوان دبیرکل و به آژانس بین المللی انرژی
اتمی، به عنوان یک سازمان اهدا شده بود. پول اهدا شده کمی بیش از یک
میلیون یورو بود. شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی تصمیم گرفته بود
نیمی از آن پول برای حمایت از درمان سرطان و تغذیه کودکان در کشورهای در
حال توسعه صرف شود. تصمیم گرفتم سهم خودم را برای یک هدف که در تمام طول
زندگی داشتم، صرف کنم: نیاز به حمایت از یتیمان قاهره. خواهر همسرم در یتیم
خانه شهر فعالیت می کرد و می توانست به من کمک کند تا مطمئن شوم پول به
درستی صرف کار مورد نظرم خواهد شد.
این همان تصویری بود که می خواستم، موضوعی برای سخنرانی نوبل، نوشتم:
"خواهر
همسرم برای گروهی کار می کند که از یتیمان قاهره حمایت و نگهداری می کنند.
وی و همکارانش از کودکانی حمایت می کنند که به دلیل شرایطی که خارج از
کنترل آنهاست، بدون سرپرست مانده اند. برای آنها خوراک و پوشاک تهیه می
کنند و به آنها خواندن و نوشتن یاد می دهند.
من و همکارانم در آژانس
بین المللی انرژی اتمی، برای دور نگهداشتن مواد اتمی از دسترس گروه های
افراط گرا تلاش می کنیم. در سراسر دنیا از تاسیسات اتمی بازرسی می کنیم تا
مطمئن شویم از فعالیت های اتمی صلح آمیز به عنوان یک پوشش برای برنامه های
تسلیحاتی استفاده نمی شود.
من و خواهر همسرم در جهت ماندن همان هدف به روش های مختلف فعالیت می کنیم: امنیت خانواده بشری.
استدلال
کردم که جست و جو برای امنیت، انگیزه تحریک کننده تلاش های انسانی بسیاری
بوده است. اما به این خاطر که اولویت های اجتماعی ما تحریف شده اند، بعضی
ملل دنیا هر ساله بیش از یک میلیون دلار برای جنگ افزار و تسلیحات صرف می
کنند، در حالی که دو پنجم جمعیت کره زمین با درآمدی کمتر از روزی دو دلار
زندگی می کنند و حدود یک میلیارد نفر هر شب گرسنه به رختخواب می روند. عدم
امنیت جهان در مسیری پوچ و بی هدف منحرف شده است. ادامه چنین وضعیتی غیر
ممکن بود. نوشتم:
امروز در حالی که جهانی شدن ما را به هم نزدیک تر
کرده است، اگر عدم امنیت برخی را نادیده بگیریم، فورا این عدم امنیت همه
گیر می شود. همچنین، با اشاعه علوم و فناوری پیشرفته، تا زمانی که بعضی از
ما به تسلیحات اتمی تکیه می کنیم، این خطر همچنان وجود خواهد داشت که این
تسلیحات برای دیگران نیز به طور فزاینده ای جذاب شوند.
نمی خواستم
سخنرانی را با یک نوشته ملال آور به پایان برسانم. آیدا به من ایده داد که
با دعوت به ساختن آینده ای بهتر نتیجه گیری کنم:
تصور کنید چه
اتفاقاتی خواهد افتاد اگر ملل دنیا تا جایی که می توانند برای ساخت ماشین
هاهی جنگی پول صرف کنند. دنیایی را تصور کنید که هر انسانی در آزادی و شکوه
زندگی می کند. دنیایی را تصور کنید که هنگام مرگ یک کودک در دارفور یا
ونکوور به یک میزان اشک می ریزیم. دنیایی که می توانیم با استفاده از
دیپلماسی و گفت و گو، نه از طریق بمب و گلوله، اختلاف هایمان را حل کنیم.
تصور کنید چه می شود اگر تنها تسلیحات اتمی باقی مانده، آثار موجود در موزه
ها باشند. میراثی را تصور کنید که می توانیم برای کودکان خود برجا
بگذاریم. فرض کنید چنین دنیایی در چنگ ماست.
گفتن این که تشریفات در
اسلو یک تجربه فراموش نشدنی بود، در واقع دست کم گرفتن قضیه است. گرمی
پذیرش مردم نروژ و خانواده سلطنتی حیرت انگیز بود. مشاهده اینکه کل پایتخت
برای سه روز در سال برای برگزاری جشن صلح متوقف شده حیرت آور بود؛ از شعر و
نمایشنامه هایی که توسط دانش آموزان برای انجمن جایزه صلح نوبل ارسال شده
بود، برای بیش از صد کشور از اسلو اسپکترام آرنا پخش می شد. بخصوص گردش در
موزه نوبل که در آنجا با دیدن تصاویر کسانی که قبل از من جایزه نوبل را
برده بودند، باعث شد احساس فروتنی کنم.
وقتی از من خواسته شد در
کتاب نوبل که توسط همه برنده ها چیزی در آن نوشته شده بود، مطلبی بنویسم،
هنوز هم اضطراب داشتم، نوشتم: "لازم است ذهنیت خود را تغییر دهیم. ضروری
است ارزش های مشترکی را که داریم، درک کنیم. باید بفهمیم که جنگ و قدرت
اختلافات ما را از بین نمی برد و ما را به سوی صلح نخواهد برد. تنها با
استفاده از گفت و گو و احترام دوجانبه می توانیم به عنوان خانواده انسانی
پیش رویم". (اما از آنجایی که شانس می آورد، واژه فامیلی را با دو تا لام
نوشتم؛ یک آتا در دست همسرم آیدا که هنوز هم مرا به خاطر این موضوع اذیت می
کند.)
چند روز بعد به صورت کاملا خانوادگی گذشت. خانواده ام -
همسرم، مادرم، پس و دخترم، برادران و خواهرانم - و همین طور دوستان و
همکارانم از آژانس و دوستان نزدیک و صمیمی دیگر با من بودند. مادرم، مثل
همیشه باعث خوشحالی من بود. در قاهره، وقتی در ماه اکتبر نتایج اعلام شد،
سیل عظیم رسانه های مصری و بین المللی به خانه مادرم که خانواده ام در آنجا
دور هم جمع شده بودند، هجوم آوردند. مادرم به یک شخص مشهور تبدیل شده بود و
درباره دوران کودکی من با اشک در چشمانش صحبت می کرد. در اسلو، به رغم این
که هشتاد سال داشت، با شادی از رویدادی به رویداد دیگر می رفت. هنگام
رانندگی از جشن به هتل، لموزین توسط پلیس اسکورت می شد، مادرم گفت: " این
شبیه به یک رویاست، احساس یک ملکه را دارم."
جایزه نوبل نه فقط برای
من، بلکه به معنای وسیع تر در نظر عموم به خاطر کار آژانس یک لحظه غیرقابل
توصیف بود و به عنوان یک نتیجه مثبت، حس اتحاد و غرور را برای کارکنان
آژانس بین المللی انرژی اتمی به ارمغان آورده بود. طبق روال، رسانه ها تنها
بخش کوچکی از کار ما را نشان دادند؛ نقش بازرسان تسلیحاتی در برخی مکان
های حیاتی و مهم، در حالی که ما در واقع سال به سال بیش از نهصد تاسیسات را
در هفتاد کشور بازرسی می کردیم. سخنرانی تقدیر رسمی نوبل روشن کرد که ارزش
آژانس بین المللی انرژی اتمی نه تنها بر این فعالیت های بازرسی امنیتی -
کار یک بخش از آژانس بین المللی انرژی اتمی - بلکه بر تلاش های ما برای
ارتقای استفاده امن و سالم از انرژی اتمی در کاربردهای صلح آمیز استوار
است: داروهای اتمی برای مبارزه با بیماری های قلبی، هیدرولوژی ایزوتوپ برای
مدیریت سفره های آب زیرزمینی یا پرورش گیاهان برای رشد گیاهان کمیاب که در
ارتفاع رشته کوه های آند رشد می کنند. برای چنین نیروی کار متنوع و زمینه
های شغلی، ارتقای آنی آگاهی عمومی از کار ما، عقاید درون سازمانی را متبلور
کرد که همه بخش های آژآنس در جهت یک هدف عمومی تلاش می کنند.
دومین
مزیت، دسترسی بود که با قابلیت دید و یک سکوی ترفیع به وجود آمد. کار
آژانس بین المللی انرژی اتمی قبل از حمله مارس 2003 آژانس را به سمت
نورافکنی بین المللی کشاند و آن را به یکی از نهادهای جهانی مشهور تبدیل
کرد. اما با دریافت جایزه نوبل نه تنها مورد توجه رسانه ها قرار گرفتیم،
بلکه این توانایی را به ما داد که پیام خود را به مخاطبان مورد نظرمان
بفرستیم. دسترسی پیش بینی نشده ای به رهبران سیاسی و دیگر رهبران در هر
قاره ای به دست آوردیم؛ تعاملاتی که طبق عرف در سطح اجرایی و وزارتی اتفاق
افتاده بود، اکنون با سران دولت ها به وقوع می پیوست. برای آژانس، هنجارها و
استانداردها از نو تعیین شده بود.
به علاوه، دریافت جایزه نوبل
اهمیت استقلال آژانس بین المللی انرژی اتمی را آشکار کرد و به طریقی آن را
تقویت کرد. به عنوان دبیرکل، در برابر اتهامات متعصب بودن یا نبودنم و علیه
کسانی که صداقت و درستی مرا زیر سوال برده بودند، احساس امنیت بیشتر می
کردم. به علاوه، از این فرصت استفاده کردم تا توجه همگان را به منابع مالی
محدود آژانس جلب کنم که توانایی فناوری ما را محدود کرده و در عوض، استقلال
ما را تهدید کرده بود. برای مثال، اعتماد و اتکا به تصاویر ماهواره ای به
منظور جست و جو برای تاسیسات اتمی اعلام نشده نمی توانست تنها به تصاویر
منتخب رسیده به ما توسط دو یا سه دولت عضو بستگی داشته باشد. به توانایی
مالی برای انتخاب و خریداری تصاویر خودمان نیاز داشتیم. همچنین، لازم بود
به جای وابسته بودن به آزمایشگاه نیروی هوایی آمریکا - همانطور که برای
حساس ترین تحلیل ذرات توالی اتمی این کار را انجام داده بودیم - قابلیت
تجزیه و تحلیل اتمی موجود در آزمایشگاه های خود را تقویت کنیم. صحبت در
مکان های عمومی تر را با قدرت و توان بیشتر درباره نیاز به تقویت استقلال
آژانس بین المللی انرژی اتمی با اختیارات قانونی بیشتر، توانایی های
تکنولوژیکی فراتر و پشتیبانی مالی گسترده تر آغاز کردم.
البته،
جایزه صلح نوبل، به هیچ وجه چالش هاهی سخت و دشواری را که با آنها روبه رو
بودیم، کاهش نداد. اما به طور قطع به ما توان بخشید تا اراده خود را برای
کارهایی که پیش رو داریم، تجدید و تقویت کنیم.
نام کتاب: عصر فریب
دیپلماسی اتمی در دوران خیانت
خاطرات محمد البرادعی
ترجمه: فیروزه درشتی
انتشارات: موسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران
برچسبها:
محمد البرادعی,
عصر فریب